ابنعباس گوید: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم که علی علیهالسلام فراز آمد، تا چشم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آن حضرت افتاد به رویش لبخندی زد و فرمود: مرحبا به آن که که خداوند او را پیش از هر چیز آفرید؛ خداوند پیش از هر چیز نوری آفرید و آن را دو نیم کرد، از نیمی مرا و از نیم دیگر علی را آفرید، پس همه چیز از نور من و نور علی پدید آمده است، ما تسبیح خدا کردیم و فرشتگان نیز تسبیح کردند، و ما تکبیر گفتیم و فرشتگان نیز تسبیح کردند، و ما تکبیر گفتیم و فرشتگان نیز تکبیر گفتند، و این تسبیح و تکبیر آنان به آموزش من و علی بود.
امام کاظم علیهالسلام فرمود: خدای بزرگ نور محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیهالسلام را از اختراع و نور عظمت و جلال خویش آفرید. چون خواست محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بیافریند آن نور را دو نیم کرد، از نیم اول محمد صلی الله علیه و آله و سلم را و از نیم دیگر علی علیهالسلام را آفرید، و از آن نور هیچ کس دیگر را نیافرید.
در حدیثی آمده: فاطمه علیهماالسلام عرضه داشت: ای رسول خدا! ندیدم درباره علی چیزی بگویی، فرمود: علی جان من است، مگر دیدهای که کسی درباره خود چیزی بگوید؟!... .
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به نمایندگان ثقیف فرمود: سوگند به خدایی که جانم در دست اوست یا نماز میخوانید و زکات میپردازید یا آنکه مردی را به نزدتان گسیل میدارم که به منزله جان من است.
از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره برخی از یارانش پرسش کردند و حضرت پاسخ داد؛ کسی گفت: پس علی چه، فرمود: تو از مردم پرسیدی و از خودم که نپرسیدی (یعنی علی علیهالسلام به منزله خود من است و هر شناختی که از من دارید علی نیز همان گونه است).
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگام مباهله با نصاری نجران فرمود: خداوندا! این علی، جان من است و او نزد من با جانم برابر است، خداوندا! این فاطمه برترین زن جهان است. خداوندا! اینها (حسن و حسین) دو فرزند و دو نوه مناند، من در جنگم با هر که با آنان در جنگ است، و در صلح و سازشم با هر که با آنان در صلح و سازش است.
امام صادق علیهالسلام فرمود: در جنگ احد هنگامی که همه از اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گریختند، حضرت رو به آنان کرده، میفرمود: من محمدم، من رسول خدایم، من کشته نشدهام و نمردهام. فلانی و فلانی متوجه او شده، گفتند: اینک که گریختهایم نیز ما را به فسوس و مسخره گرفته است! آن گاه تنها علی علیهالسلام و ابودجاجه سماک بن خرشه رحمة الله با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پایدار ماندند، پیامبر او را فرا خواند و فرمود: ای ابودجاجه! تو هم باز گرد که بیعتم را از تو برداشتم؛ اما علی بماند زیرا او از من است و من از اویم.
ابودجاجه بازگشت و در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نشست و در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود گفت: نه! هرگز! به خدا سوگند (نمیروم)؛ و سر به آسمان برداشت و گفت: نه، به خدا سوگند، من دست از بیعت خود نمیکشم، من با شما بیعت کردهام، پس به سوی چه کسی بازگردم ای رسول خدا؟ به سوی همسری که میمیرد، یا خانهای که ویران میشود، و داراییای که پایان میپذیرد و اجلی که نزدیک شده است؟ در این حال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حال او رقت آورد. ابودجاجه به کارزار ادامه داد تا زخمها او را از پای در آورد و در گوشهای افتاد و علی علیهالسلام در گوشه دیگر بود، چون او از پای در افتاد علی علیهالسلام او را به دوش گرفت و به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورد... .
علی علیهالسلام فرمود: در روزگار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون پاره تن او بودم، مردم به من مانند ستارهای در افق آسمان مینگریستند، سپس روزگار مرا فرود آورد تا آنکه فلانی و فلانی را با من برابر ساختند، سپس مرا با پنج نفر برابر کردند که برترین آنها عثمان بود!! گفتم: ای اندوه! اما روزگار به این هم بسنده نکرد و از قدر من آنقدر کاست که مرا با پسر هند (معاویه) برابر ساخت!
میان من و عشق
دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است
شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است
تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان
این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است
مادر!حضور نام تو در شعر های من
لطف خداست شامل حال غزل شده است
غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم
این مسأله میان من و عشق حل شده است
سیاره ای که زهره نشد آه می کشد
آه است و آه آنچه نصیب زحل شده است
زهرایی و تلألو نور محبتت
در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است
با نام تو هوای غزل معنوی شده است
بی اختیار وارد این مثنوی شده است
هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری
تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری
نامت مرا مسافر لاهوت کرده است
لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است
از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت
باید برای بردن نامت وضو گرفت
نور قریش! تا که تویی صاحب دلم
غرق خداست شعب ابی طالب دلم
عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است
حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است
از این شکوه ، ساده نباید عبور کرد
باید مدام زندگیت را مرور کرد
چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است
پیش تجملات ، جهازت سپر شده است
آیینه ای و سنگ صبور پیمبری
در هر نفس برای پدر مثل مادری
اشک شما عذاب بهشت است ، خنده کن
لبخندت آفتاب بهشت است ، خنده کن
دنیای ما نبوده برازنده ی شما
هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما
آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام
حس می کنم مزار تو را بین سینه ام
مانند آن خسی که به میقات پر کشید
قلبم به سوی مادر سادات پر کشید